vadi-eshgh
۱۶۲ پست
۴۶ مشترک
۲۲ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۶۸
مبنای تعداد هوادار رتبه ۶۶
مبنای تعداد ارسال رتبه ۸۹

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.

تنهایی مرا بر گزیده است
و در رگ های من دویده است
چون خون من

و در نگاهم نشسته است
و در کلامم شکفته است
چون شعر
/
( بیژن جلالی )
/



... !/
بازنشر کرده است.

عشق جمال جانان دریای آتشین است
گر عاشقی بسوزی، زیرا که راه این است

جایی که شمع رخشان ناگاه برفروزند
پروانه چون نسوزد کش سوختن یقین است

چندین هزار رهرو دعوی عشق کردند
برخاتم طریقت منصور چون نگین است
/
( عطار نیشابوری )
/



... !/


گر سِرّ عشق خواهی، از کفر و دین گذر کن
کانجا که عشق آمد، چه جای کفر و دین است؟

بعد از
هر زخم تازه‌ای
برمی‌گردی

و هربار عزیزتر از قبل
هربار عمیق‌تر از قبل
/
( غادة السمان )
/



... !/

به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست

اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست

درون خلوت ما غیر در نمی‌گنجد
برو که هر که نه یار منست بار منست
/
( عالیجناب سعدی )
/



... !/


و گر مراد تو اینست بی مرادیِ من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست
بازنشر کرده است.

گاهی آدمهای زخم خورده
جفت خود را
از روی زخمهای شبیه خودشان
پیدا می کنند

هم زخمها با اعتبارترین همدم هستند
چون سوزش نمک را بر زخم دل
از جان می فهمند
/
( نسرین بهحتی )
/



... !/
بازنشر کرده است.

ساغرم آیینگی کرد و جهانی یافتم
وان جهان را بی کران در بی کرانی یافتم

جسته ام آفاق را در جامِ جمشیدِ جنون
هر چه جز عشقِ تو، باقی را گمانی یافتم

شبنم صبحم که در لبخند خورشید سحر
خویش را گم کردم و از او نشانی یافتم

در بیابانِ طلب، سرگشته ماندم سال ها
تا دراین ره، نقشِ پایِ کاروانی یافتم
/
( شفیعی کدکنی )
/



... !/

چشم بستم از جهان کز فرط استغنای طبع
در دل بی آرزوی خود جهانی یافتم ...

ز بازار محبت غم خریدم
خریدم غم ولیکن كم خریدم

همين داغی که حالا بر دل ماست
ندانم از کدام عالم خريدم

عسل می جُستم ‌از بازار هستی
عدم رُخ داد،جایش سم خريدم

ز عشق و عاشقی آگه نبودم
غم و درد تو را مبهم خریدم
/
( صوفی عشقری )
/



!/

برای زخم ناسورِ دل خویش
ز مژگان کسی مرهم خریدم

جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
/
( حافظ جان )
/



... !/
بازنشر کرده است.

مرگ را
همسنگ با هجران مدان
ای دل ! که من

بارها سنجیده‌ام
مردن یکی ،
هجران صد است
/
( طالب آملی )
/



... !/
توی کتاب هنر خود شناسی از آرتور شوپنهاور یه تیکه ی فوق العاده رو خوندم که بنظرم لازم بود برای شما هم بگم، میگفت:

"انسان با صمیمیت بی اندازه با دیگران، از قدر و احترام خود می کاهد، زیرا فرومایگان از همه چیز سو استفاده می کنند، بالاخص زمانی که دریابند دسترسی به شما نیز آسان است!"

همینقدر مهمه که بدونیم نباید برای هرکس و ناکسی دم دستی باشیم، هر کسی لایق این نیست که همیشه براش دم دست باشیم..
تو ...
جنبه ی عاشقی را نداشتی !
میگفتی با عشق در
آغوش هم گرم می‌شویم ...
نہ گرم شدم ...
نہ عاشق شدی ...
همه چیز را از بیخ سوزاندی
و رفتی ....

بیایید سپاسگذارے کنیم از خدا
تا حالمان عالے شود...
وقتے حالمان عالے شود،
احساس خوب و ارتعاش خوب بہ هستے مےفرستیم
وقتے ارتعاش خوب بہ هستے مےفرستیم،
همسو و هماهنگ با آن مےشویم
وقتے با خلقت هستے هماهنگ مےشویم،
موتور خلقت روشن مےشود تا ما را در مسیر آرزوهایمان بگذارد...

خدا شکرت براے بودنت...
خدا شکرت براے برکات و نعمتت...
خدا شکرت کہ همیشہ حواست بہ من هست...
خدا شکرت کہ زندگے رو بہم هدیہ دادے...
خدا شکرت براے رابطہ هاے قشنگے کہ دارم...
خدا شکرت براے کار و درآمدم...
خدا...
شکرت، شکرت، شکرت...🙏

⚘امروز هر چقدر بخندى
⚘و هر چقدر عاشق باش
⚘از محبت دنيا كم نميشه
⚘پس بخند و عاشق باش
⚘امروز هر چقدر دلهارا شاد كنى
⚘كسى به تو خرده نميگيره
⚘پس شـادى بـخش بـاش

هرچه آیینه
به توصیف تو جان کند نشد

آه، تصویر تو
هرگز به تو مانند نشد !
/



... !/

موج دریای غمت
دیگر بار
ابر چشمان مرا
باران کرد
:
شد کویر دلم از یادت سبز.
/
( محمد عزیزی )
/



... !/