دختری که منم

خوب شد دردم دوا شد. خوب شد. خوب شد دل به عشقت مبتلا شد. خوب شد. بیشتر

دختری که منم
خانواده
۷۸ پست
۲۷ مشترک
۱۴ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۱۱۴
مبنای تعداد هوادار رتبه ۱۱۳
مبنای تعداد ارسال رتبه ۱۰۳

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.

بازنشر کرده است.
سلامـ
امیدوارم حالِت یه کم بهتر باشه
تاجاییکه یاد دارم دختر شادی بودی.مدتیه میبینم دل تنگی
الهی هرچی که هستـ زودتر برطرف بشه


لینک

คຊitค
مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...
بازنشر کرده است.
سلام گوگولی
ببخش اگه زندگی برام حواس نمیذاره ودیر براتــ خطاب فرستادم
اما خواستم بگم همیشه برای خوب بودنت دعا میکنمـ و بیادتمـ
تندرست و دلشاد باشی
بیا تا برات کلی هندونه وبستنی بذارمـ ،هی ضعف بری

من هیچ وقت حسودی نمیکنم!
کار و زندگی بقیه تا حدی برام مهمه که بدونم کمکی ازم ساخته هست یا نه! قسم میخورم هیچ وقت برام جذابیتی نداشته که بدونم چرا یکی وضعش خوبه یا درآمدش از کجاست!
حتی در دوران تحصیل هم هیچ وقت نمره یا معدل کسیو نمیپرسیدم!
فکر میکردم همه مثل خودم به حریم شخصی یکدیگر احترام میگذرند اما بر خلاف تصورم تعداد اندکی هستند که به حریم شخصی دیگران تجاوز نمیکنند.
یک بنده خدایی زنگ میزد و هر روز منو به حرف میگرفت که خبر داری فلانی درامدش اینقدره و فلان قدر کمتر از بقیه شهریه میده و غیره.
اگر این تمرکزی که تو زندگی دیگران داشتیمو تو زندگی خودمون داشتیم الان اوضاعمون از این خیلی بهتر بود.

یاس نوشت
مشاهده ۳ دیدگاه ارسالی ...
Worrying doesn't take away tomorrow's troubles, it takes away today's peace.

نگرانی مشکلات فردا رو از بین نمیبره،فقط آرامش امروزو میگیره.
بازنشر کرده است.

مطرب دوره گرد باز آمد
نغمه زد ساز نغمه پردازش

سوز آوازه خوان دف در دست
شد هماهنگ ناله سازش

پای کوبان و دست افشان شد
دلقکِ جامه سرخ چهره سیاه

تا پشیزی ز جمع بستاند
از سر خویش بر گرفت کلاه

گرم شد با ادا و شوخی یِ او
سور رامشگران بازاری

چشمکی زد به دختری طناز
خنده یی زد به شیخ دستاری

کودکان را به سوی خویش کشید
که : بهار است و عید می اید

مقدمم فرخ است و فیروز است
شادی از من پدید می اید

این منم ، پیک نوبهار منم
که به شادی سرود می خوانم

لیک ، آهسته ، نغمه اش می گفت :
که نه از شادیَم... پی نانم! ...

مطرب دوره گرد رفت و ، هنوز
نغمه یی خوش به یاد دارم از او

می دوم سوی ساز کهنهٔ خویش
که همان نغمه را برآرم از او ...

بازنشر کرده است.

وقتی کسی را که نداری دوست داری
با عشق داری روی خود، پا می‌گذاری

وقتی به جای "من"، ضمیرت می‌شود "تو
از "تو" برایت مانده یک "او" یادگاری...

وقتی که غیر از خاطراتی گنگ و مبهم
چیزی نداری که نداری که نداری...

وقتی هوایت ابری است و بغض داري
تا شانه می‌بینی هوس داری بباری...

وقتی برای زندگی یک راه داری
از راه سهمت می‌شود چشم انتظاری...

وقتی که هی نه می‌شود، نه می‌شود، نه...
وقتی که آری بوده، آری بوده، آری...

وقتی نمی‌خواهی که تنهایی بمیری
امّا در آغوش خدا هم بی قراری...

وقتی بمیری پیش از آن که مرده باشی
باید به قدر زندگی طاقت بیاری

بازنشر کرده است.

خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم....
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!

سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه

بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه

دارند پیله های دلم درد میکشند
باید دوباره زاده شوم - عاری از گناه -

صورتت مثل خط نستعلیق و بیتی از حافظ ، زیباست .

الزایمر هم که بگیرم ، قلبم میگوید من کسی را بیشتر از خودم دوست می داشته ام ، کجاست؟

بازنشر کرده است.

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم
که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم

به مؤذن محلت خبری فرست امشب
که به مسجدم نخواند، چو ترا همی پرستم


داستان عشق مادر
در يک روز گرم تابستان ، پسر کوچکي با عجله لباسهايش را در آورد و خنده کنان داخل درياچه شيرجه رفت.

مادرش از پنجره نگاهش مي کرد و از شادي کودکش لذت ميبرد. مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي کرد. مادر وحشتزده به سمت درياچه دويد و با فريادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولي ديگر دير شده بود.

تمساح با يک چرخش پاهاي کودک را گرفت تا زير آب بکشد، مادر از راه رسيد وا زروي اسکله بازوي پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت مي کشيد ولي عشق مادر آنقدر زياد بود که نمي گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزي که در حال عبور از آن حوالي بود ، صداي فرياد مادر را شنيد، به طرف آنها دويد و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراري داد.

پسر را سريع به بيمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي پيدا کند. پاهايش با آرواره هاي تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهايش جاي زخم ناخنهاي مادرش مانده بود.

خبرنگاري که با کودک مصاحبه مي کرد از او خواست تا جاي زخمهايش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتي زخمها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت ،” اين زخمها را دوست دارم ، اينها خراشهاي عشق مادرم هستند.”
.
.

مینویسم غزل از حالِ دلِ خویش...فقط
مادرم را مگُذارید بخواند لطفا...!

غریبه است،
هر کسی جز تو در حوالیِ من...

آدمهای ساده را بی هیچ دلیلی دوست دارم
آدم هایی که خودشان هستند
ونقش بازی نمی کنند...
سادگی ،شیک ترین ژست دنیاست

زن‌ها وقتی رازی در دل دارند ،
زیاد حرف میزنند تا پنهانش کنند !
مردها وقتی رازی در دل دارند ،
سکوت میکنند ...

مردی که حرف می‌زند