«جاده» بهترین تسکین است...
آدم تمامِ دردهایش را فراموش میکند!
انگار سرتاسرِ اتوبان ها، گردِ بی خیالی پاشیده اند...
گاهی با خودم فکر میکنم؛
اگر ماشین اختراع نشده بود؛
آدم ها با این همه دردِ تلنبار شده چه می کردند؟!
اگر موسیقی نبود،
اگر خیابان نبود،
اگر سفر نبود...
بدونِ این ها که چیزی از آدم نمی مانَد!
رابطه فقط اونجاش خوبه که
صبح از خواب پامیشی،
پیامشو رو گوشیت میبینی،
میفهمی بیدار که شده
به اولین چیزی که فکر کرده تو بودی
بیا معادلات ،
مرا به هم بزن
با بوسه هایت ،
جان مرا به اهتزاز در بیاور
و اندوه مرا ، بکُش
آن کس که شتاب دارد، عاشق نیست.
تشنهای است که معشوق را
چشمهٔ آب شیرین تصور کرده است!
وقتی دوید و رسید و نوشید و ورم کرد،
رها میکند و میرود ...
محبوب، چشمهٔ آب شیرین نیست،
هوای خنک دم صبح است...
من، خود را گم کرده ام ،
تا تو مرا پیدا کنی،
و در اندوهم سراپا ایستاده ام تا تو بیایی ،
بنشینم و سر بَر شانه هایت بگذارم ..
بعد از رفتنت ، هیچ وقت با کسی نخندیده ام ،
تا تو بیایی و با تو همساز خنده هایت شوم ،
و هرگز با کسی سخن نگفته ام ،
چون می دانم، رگ غیرتت می گیرد ،
شمع مجلسی شوم ،تنهایی را برگزیده ام ،
انگار بعد از تو ،
این تنهایی بیشتر مرا درک می کند ،
که چگونه دلتنگ توام و دوست داشتنت،
اقلیم جانم شده است ،
و مادام حواسم سمت تو، پرت می شود.
مرو
که با تو
هر چه هست
میرود
در میان من و تو فاصلههاست!
گاه میاندیشم،
-- میتوانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانایی بخشش داری.
دستهای تو تواناییِ آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد.
چشمهای تو به من میبخشد،
شورِ عشق و مستی
و تو چون مصرعِ شعری زیبا
سطرِ برجستهای از زندگی من هستی.
برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ
چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی....
کسی که باعث گریه ات میشود را پاک کن
به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز درازنکن...
بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی
تو زیباترینی
همیشه با این باور زندگی کن...
خودت را فراموش نکن
شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد....
اما به یاد داشته باش ، کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند
هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست.... اشتباه که کردی برخیزاشکالی ندارد ، بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند
خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی که اگر کسی ذره ای شعور داشته باشد ، خاص بودنت را در مییابد
گریه کرده ای؟
رنج کشیده ای؟
سرت کلاه رفت؟
اذیتت کرده اند؟
عیبی ندارد
نگذار تکرار شود..تکرار دردناکتره
تو یک زنی ...
زیبا باش، لباس خوب بپوش
ورزش کن، مواظب هیکل و اندامت باش
هر سنی که داری، خوب و زیبا بگرد
همیشه بوی عطر بده
مطالعه کن و آگاهیتو بالا ببر
خودت رو به صرف قهوه ای یا چایی
در یک خلوتِ دنج مهمان کن
برای خودت گاهی هدیه ای بخر
وقتی به خودت و روحت احترام میگذاری،
احساس سربلندی میکنی
آنوقت دیگر از تنهایی به دیگران پناه نمی بری
و اگر قرار است انتخاب کنی،
کمتر به اشتباه اعتماد می کنی ...
یادت باشد
برای یک زن، عزتِ نفس غوغا می کند
شروع کن به انجام کاری...
تا تلاشی نکنی چیزی تغییر نمی کنه...
فکرتو خالی از افکار منفی و نمی تونم ها کن
ببین به چه چیزی علاقه داری،
از پس چه کاری برمیای،
جایی که زندگی می کنی چه چیز تازه ای نیاز داره که اکنون نداره و جاش خالیه،
هر ایده ای داری رو عملی کن و پیش برو...
فراموش نکن همه افراد موفق یه روزی از خیلی خیلی کم شروع کردن تا شدن افراد موفق امروز!
انرژی منفی و موج منفی از امروز ممنوع...
چرا ؟
چون با این کار بیشترین ضربه رو به خودت میزنی!
امیدوارم قبل از اینکه یه روز افسوس امروزت رو بخوری،
زودتر به خودت بیایی و راهی پیدا کنی و خودتو ثابت کنی برای خودت...
اصلا زنها را نمیشود به امانِ خدا رها کرد
هرچقدر هم که بگویی،
لوس میشوند
رویشان زیاد میشود،
باز باید چهار چشمی هوایشان را داشته باشی
خودت را نگاه نکن با یک دود کردنِ سیگار
با یک قدم زدن
با یک موسیقی
میشوی مثلِ روزِ اولت...
زنها اما دلشان یک آغوش میخواهد و بس...!
زیاد رو آدمــا حســاب باز نکن..!
یـہ روزی با امضـای خودت حســابتو
خالـے مـے کنــــن…
گاهی فقط یک حاشیه ی
امن و آرام می خواهی ؛
به دور از تمامِ دوست داشتن ها
به دور از تمامِ دلتنگی ها به دور از
تمامِ خواستن ها و نخواستن ها
چشمانت را ببندی ، لم بده
وسطِ یک بیخیالیِ مطلق
و تا چشم کار میکند عینِ خیالت نباشد
زیاده خواه نیستم!
جاده ی شمال ...
یک کلبه ی جنگلی ...
یک میز کوچک چوبی با دو تا صندلی ...
کمی هیزم ...
کمی آتش ...
مه ِجنگل ...
کمی تاریکی ِ محض ...
کمی مستی ...
کمی مهتاب ...
برای حال بیشتر چند کام قلیان....
و بوی یار ...
و بوی یار ...
و بوی یار ...
مگر من از این شبها چه میخواهم
به جز
جاده های مه گرفته ی شمالی
یک دلِ سیر نمِ باران
یک موسیقیِ آرام
یک دنیا دلخوشی کنارِ تو
دو تا صندلی باشد
کمی دست هایت
کمی شانه هایت؛
کمی تاریکی ِ محض،
و کمی غرق شدن در قهوه ی چشمانت...
همین برای دیوانگی کافیست
…که تـو باشی و مـن و یک جاده ی مهتابیِ بی انتها...