muhamad
۱۳ پست

تصاویر اخیر



من به فرمان دلــــم دلبر نوازی میکنم

دلبــــرم شاید نداند عشق بازی می کنم

عاشقـانه می پرستم خال لبهایش، ولی

او نمیداند که من مهمـان نوازی میکنم

دیروز به مادرم زنگ زدم. بعد از مرگش، تلفن ثابت خانه اش را جمع نکردیم... نمی خواهم ارتباطمان قطع شود. هر وقت دلم هوایش را می‌کند بهش زنگ می‌زنم ...
تلفنش بوق می‌زند ....
بوق می‌زند ...
بوق می‌زند ...
وقتی جواب نمی‌دهد با خودم فکر می‌کنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است.
الان چند سال می‌شود هر وقت دلم هوایش را می‌کند دوباره زنگ می‌زنم.
شماره "بیرون" را هم ندارم زنگ بزنم بگویم:
"به مادرم بگید بیاد خونه اش دلم براش تنگ شده"
دوست من اگر مادر تو هنوز خانه است و نرفته "بیرون" ، امروز بهش زنگ بزن ...
برو پیشش ...
باهاش حرف بزن ...
یک عالمه بوسش کن ...
صورتتو بچسبون به صورتش ...
محکم بغلش کن ...
بگو که دوستش داری ...
و گرنه وقتی بره "بیرون" خیلی باید دنبالش بگردی ...
باور کنید " بیرون " شماره ندارد!

#هلالی‌جغتایی

یک دو روزی می گذارد یار من تنها مرا
وه! که هجران می کشد امروز، یا فردا مرا
یار آنجا و من این جا، وه! چه باشد گر فلک
یار را این جا رساند، یا برد آنجا مرا

دلت را به دلِ خیابان بزن
با بی‌خیالیِ جاده همراه شو
فراموش کن روزهایت چطور گذشت
مهم نیست قرار است چه اتفاقاتی بیفتد
و مهم نیست چه‌ قدر مشغله رویِ هم تلنبار شده...
روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار و روزهایِ نیامده را به خدا...
چای‌ات را کمی آرام‌تر و سرخوش‌تر از همیشه بنوش
جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت، آب در دلِ لحظه‌هایت تکان نخورد...
آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد...
آدم نیاز دارد برایِ یک روز هم که شده، به خاطرِ خودش نفس بکشد...

#نرگس_صرافیان_طوفان

من هرگز توان توهین کردن ندارم، از همان اولش هم نداشتم.
توهین کردن هم، توان می‌خواهد، درست مثل شلیک کردن،
درست مثل اسلحه را روی پیشانی آدم‌ها گذاشتن
و ماشه را بی هیچ تردیدی، چکاندن...

توهین کردن هم بلدیت می‌خواهد، که من فاقد آنم! بارها شده با سکوتم، حق خودم را پایمال کرده‌ام، ولی جسارت ایستادن و دفاع کردن نداشته‌ام، چون فرد مقابلم مجهز به سلاح‌ توهین و بی‌انصافی بوده و من قادر به مقابله به مثل با او نبوده‌ام.

سخت است بایستی، نگاه کنی، بشکنی، لبریز شوی اما تمام حرف‌ها و منطقت را توی خودت بریزی، سخت است ولی من این سخت بودن را ترجیح می‌دهم به آدمِ بدی شدن! من این سخت بودن را ترجیح می‌دهم به شب را با عذاب خوابیدن...

آدم‌های نابلد، اسلحه هم به دست بگیرند، از پسش بر نمی‌آیند،
آدم‌های نابلد، هدف‌گیری هم بلد باشند، دلش را ندارند،
آدم‌های نابلد، از همان اول، به آخرش فکر می‌کنند.
آدم‌های نابلد، به جای همه، به خودشان آسیب می‌زنند.

روزی که این‌چنین
به زیبایی آغاز می‌شود،
از برای آن نیست که در حسرتِ تو بگذرد!
تو باد و شکوفه و میوه‌ای،
ای همه‌ی فصولِ من!
بر من چنان چون سالی بگذر
تا جاودانگی را آغاز کنم ...


مثــل مـن روزی تو هـم تنـها شـدی ، یادم بکن
فـارغ از دنیــای بـی فـردا شـدی ، یادم بکن

شیشه ی قلبت اگر با سنگ نامردان شکست
خسـته از ایـن مـردم دنـــیا شـدی؛ یادم بکن

طاقتــت شد طاق اگر از دست جور روزگار
در به در در کوچه ی شبــها شدی؛ یادم بکن

در هجـــوم بی امـــان دستــه ی صیــادها
چـون غـزال آواره ی صحرا شـدی؛ یادم بکن

آه؛ اگر روزی تو را راندند و ماندی مثل من
از دل ســر زنـــدگــی منــها شدی؛ یادم بکن

مثـل پایــیزی تکیــدی در هجـــوم بی کسـی
با صـــدای "بـاد" هـــم آوا شـــدی؛ یادم بکن

واژه واژه من به یادت اشک میریزم تو نیز
مثــل من روزی تک و " تنها " شدی؛ یادم بکن

زندگی قالی بزرگیست
داراین جهان راخدابپاکرد
هرکس گره ای میزند
که درآن میماند
سالهابعدآدمیان برفرشی
خواهندزیست که گوشه ای
ازآن رامن وتوبافته ایم
کاش گوشه ای که سهم
ماست زیباببافیم ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

____

نرم نرمک می رسد اینک خزان ، خوشبحال عاشقان ...


می بینی
هوای دلتنگی ام را....
نسبت عجیبی دارد
با زاویه ی نگاهم...
در دسترس چشمانم که باشی
هوا خوب است!
دور از دسترس نشو
که باران می گیرد 

هر شب به اخبار هوا شناسی گوش می کنم ، باز هم اصغری از شهر شما می گوید ؛
هوایش خنک و اسمانش کارت پستالیست ...
و من از دلتنگی نداشتنت به اصغری هم حسادت می کنم که از هوای شهر تو خبر دارد ...!!!
و دعا می کنم وقتی هوا شناسی ، از هوای ابری و بارانی شمال ما می گوید؛ تو هم بشنوی و اتفا قی مرا به یاد اوری ...
منی که می دانم مدت هاست ، دست در دست یار کنار ساحل ارومیه قدم می زنی و به یادت
نمی اید که سالهاست ، بالهای قویی را کنار ساحل خزر شکسته ای ...

عاشقِ کبوتر بود !
میگفت پرنده‌ای "وفادار"تر از آن نیست .
رهایش که میکنی هرجا برود، خیالت راحت است که برمی‌گردد ...
فقط دو روز حواسش پرت شد ،
فقط دو روز فراموششان کرد ،
همه‌شان رفتند ،
همه‌شان گم شدند !
او دانه می‌ریخت اما دیر بود ،
هیچ کدامشان برنگشتند !
مشکل اینجاست ؛
ما یادمان رفته هیچ تعهدی یک‌طرفه نیست !
وفادار ترین کبوتر هم، برایِ ماندنش؛
دانه می‌خواهد ،
"توجه" می‌خواهد ،
"عشق" می‌خواهد ...
هیچ کبوتری ، ناچار به ماندن نیست ...
هیچ کبوتری !!!

سلام. من muhamad هستم، از اعضای جدید کلیکی ها