خبرت هست
که دلتنگ نگاهت شده ام
دانی که چیست مصلحت ما ؟
گریستن
پنهان ملول بودن
و تنها گریستن
چیزی میان دلتنگی و بی حوصلگی
نه این و نه آن
هم این و هم آن
برای مرگ جوانم
برای مردن پیر
بی تو من چیستم ؟
ابر اندوه
از یه جایی به بعد
نه بزرگتر میشی نه پیرتر
مداممیمیری
اگر کسی مرا خواست
بگویید
رفته باران ها را تماشا کند
ما پشت هزاران لبخند مرده ایم
تو یه گوشه پیدا نشده تو بهشتی ....
# مامان
بدون اشک
گریستن را آموختم
غمت
در نهان خانه دل نشیند
یعنی امروز تو 67 سالگیت چجوری بودی مامان ؟
شمعهای تولدت برای آخرین بار
خاموش شد و بعدش شمع مزارت
روشن
دلم به بوی تو آغشته است
و من ای کاش میتوانستم
این دل خسته و غمگین را
دور از چشم همگان
انگار که برای من نیست
کنار خیابانی رها کنم !