تنهایی
نام دیگر پاییز است
هرچه عمیق تر
برگ ریزان خاطره هایت بیش تر
گرفته تر ز خزان دلم
خزانی نیست
تا چشم کار میکند
تورا نمیبینم
برای مرگ جوانم و
برای ماندن پیر
ما قربانیان بخشیدن های مکرریم ...
میگذره
اما ردش میمونه ....
جراحت و دردت ای قلب
انباشته شده
و تسکینی نیست
جای خالی یک آدم شاید
غم انگیز ترین چیز عالم باشد
یاد تو همیشه همراه با اشک می آید
تا کی می شود به تو فکر کرد
تورا آرزو کرد
تورا با همه وجود و همه احساس خواست
ولی به تو دسترسی نداشت ...
پاییز است و تا چشم کار میکند تو نیستی
اگرچه میدانم آنجا که تو هستی همیشه اردیبهشت است
اي اندوه
آيا زانوانت از زانو زدن
بر سينه هامان
به درد نيامد ؟
برای هر نبودنی
در قلبم اندوهی ساکن است
کاش میشد کنج دنجی را
شبی پیدا کنم
آدمیزاد است دیگر
دوست دارد دق کند