جمعه دستش بند
دلتنگی های من است
بیکار که میشود
برای بغض هایم غروب میبافد
یادت جهان دا پر از غممیکند
و
فراموشی کیمیاست
پریشان خاطری که پایان ندارد
این نیز بگذرد
اما بعصی چیزها هست که هر چقدر هم بگذرد
نمی گذرد
و داغشان نا ابد بر دل آدم تازه می ماند
مجال خلوتی باشد
از حرف لبریزم
و خدا
بیشتر از هر کسی بدهکار من است !
یک نفر
هیچ وقت نمی آید .....
پیامبری هست که
معجزه اش برگرداندن تو باشد
یک نفر بیاید و تمام کردن را
یادمان بدهد
تا وقتی کنارتونن خوب نگاشون کنین
گاهی آدمها
به سرعت نور از دنیات پر میکشن
تمام راه ها
به تو ختم میشوند
حتی آنهایی که برای فراموش کردنت پیموده ام
جای دوست داشتنت درد میکند ....
که دلتنگی ات
از هرچه هست ، غیر تو
مرا بیزار کرده است
در زندگی مان جای یک فصل
که در آن غم و غصه هامان
مانند برگ های پاییز بریزد
خالیست