هرچه قدر بیشتر میگذرد
میفهمم برای اینحجم از دلتنگی برنامه ریزی نکرده بودم
تسکینی کنار نگذاشته بودم
حسابش را نمیکردم اینقدر بیشتر از توقعم ظاهر شوم
به گمانم آدم از تنها چیزی که در خودش خبر ندارد
همین است
زور بازوی دوست داشتنش !
دلم برايت تنگ شده است
و وقتي كه ميگويم تنگ
نه مثل تنگي پيراهن
دلتنگي من مانند كشتي است كه
به جاي اقيانوس و دريا
او را در حوض خانه انداخته اند ..
اشکالی در کار دنیاست
که گریه رفعش نمی کند
از غمگین بودن خسته ام
به ویژه از غم وانمود کردن به غمگین نبودن
بعضی حرف ها را چون نمیتوانم کامل بیان کنم
به اشک مبدل میکنم
دلتنگ توام
اندوه مرا نقاشی کن
تو نمیدونی
از دلتنگی مردن برای کسی که نیست
یعنی چی !
و نبودني كه هر روز
بيشتر به چشم مي آيد .
من همین یک نفرم
در دلم اما انگار
صد نفر مثل من از رفتن تو
غمگینند
اينجا
به جز دوري تو
چيزي بمن نزديك نيست ...
مبتلا به تنهایی ام
آدمها اثر نمیکنند
کجا بروم ؟
تنهایی ام بزرگ است و
چمدان هایم کوچک
شما را نمیدانم
اما من
مدت زیادیست
که برق هایم رفته ....
این جمعه
چقدر سکوت دارد
انگار
به تو فکر میکند
دیگر حساب روزها را ندارم
اما از دلی که دلگیر است
مشخص میشود
باید جمعه باشد