kiarash diyan
۷,۳۳۹ پست
۱۰۵ دنبال‌کننده
۶۱,۸۶۷ امتیاز
مرد، مجرد
۱۳۶۴/۰۲/۰۶
خواب آلود
فوق ليسانس
ازاد
ايران، تهران، مجرد
زندگی مجردي
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم
بلک بری
قد ۱.۸۷، وزن ۸۶

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.
فقط یه روز همه چی خوب میشه
همه چی روال میشه
هیشکی بات کار نداره
هر روز غصه و غم نداری
هر روز هزار تا فکر و خیال نداری
همش دنبال بدبختیات نیستی
از چیزی خسته نیستی
از نبودن ادما نمیترسی
دیگه برات مهم نیست پولداری یا نه
غذا خوردی یا نه
هوا گرمه یا سرد
مسخرت کردن یا نه
دلتو میشکنن یا نمیشکنن
براشون مهم هستی یا نیستی
بهت فکر میکنه یا نه
دلت دیگه نمیگیره
دیگه بعض نداری
دیگه دلت نمیخواد با کسی درو دل کنی
دیگه تنها نیستی
دیگه .....
اون روز خیلی روز خوبیه
فقط شب قبلش مردی....
کیا
مشاهده ۱۰ دیدگاه ارسالی ...
گاهی اوقات یه بغل بیشتر از هزار تا حرف ارزش داره..
لبخند زدن خیلی راحت تره

تا بخوای به همه

توضیح بدی چرا

حالت خوب نیست …
بعضى “شب ها” چند “روز” طول مى کشد !
یکی از سخت ترین کارها تو زندگی، رها کردن چیزاییه که فکر می کردی واقعین!
هرگز در جایی که شادیت رو از دست دادی، به دنبال شادی نگرد!
بعضی از زخم‌ها هستند که باید بگذاری باز بمانند
تا هیچ وقت راهت را گم نکنی…
باید به بعضی ها گفت: ناراحت چی هستی؟
دنیا که به آخر نرسیده
من نشد، یکی دیگه..!
تو که عادت داری
گرگی دست به خودکشی زد و در وصیت خود نوشته بود پوستم را بسوزانید تا هیچوقت شغالی در ان نقش ما را بازی نکند تا نفرین بره ای پشت سرمان باشد
مـے ترسم از نبوבنت و از بوבنت بیشتر…!
نـבاشتنت ویرانم میڪنـב وבاشتنت متوقفم…!
وقتـے نیستـے ڪسـے را نمـے خواهم و وقتـے هستے تورا میخواهم..!
رنگهایم بے تو سیاه است وבر ڪنارت خاڪسترے ام…!
خـבاحافظے ات به جنونم میکشـב و سلامت به پریشانے ام…!
بے تو בلتنگم وباتو بیقرار…
بے توخسته ام وباتو בر فرار…!
בرخیال مــלּ بمان… از ڪنار مــלּ برو…!!
مــלּ خو گرفته ام به نبوבنت…!
از سڪوتم بترس …
وقتی ڪـﮧ ساڪـــت می شوم ….
لابـב همـﮧ ے בرב בل هایم را بـرבه ام پیش خـــבا …
می دونی
باید بفهمی وقتی دلت می گیره …
تنهایی !
باید یاد بگیری از هیچ کس توقع نداشته باشی !
باید عادت کنی که با کسی درددل نکنی !
باید درک کنی که هر کس مشکلات خودشو داره !
باید بفهمی وقتی
ناراحتی …
دلتنگی …
یا بی حوصله ای …
هیچ کس حوصله ی تو رو نداره !
دیگه باید فهمیده باشی همه رفیقِ وقتای خوشی اند
در شهری که بوی عید نیست …
چه فایده …
جوانه ی درختان …
نور خورشید …
لباس نو …
من تنها با تو عید را می خواستم …
یـــه حرفهائیــم هســت توی زندگـــی کـه فقط میتونی به دیــوار اتاقــت بگــی !
من خاطرت را میخواستم نه خاطره ات را . . .
من لاشی عالمم اگه مثله همتون نشم
سفر از چشم‌های تو محال بود که ممکن شد مرگ که دیگر محال نیست