مهران
کاربر VIP
۴,۶۳۸ پست
۱۴۸ دنبال‌کننده
۱۰۶,۴۳۹ امتیاز
مرد، مجرد
۱۳۶۲/۰۲/۰۱
آروم و عادی
ليسانس
دین اسلام
ايران، تهران
زندگی با خانواده
سربازی رفته ام
سیگار نميکشم
گرایش سیاسی ندارم

تصاویر اخیر

ﺳﻼمتی ﺳﻴﮕﺎﺭی ﻛﻪ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺯا
.
.
.
.

.
.
.
ﻧﻪ ﺁﺑﻤﻴﻮﻩ ای ﻛﻪ بیشعورانه ﺯﺩﻩ 100% طبیعى
كيه؟ كيه؟ كيه؟ كيه؟ كيه؟
كيه؟ كيه؟ كيه؟
كيه؟ كيه؟
كيييييييييييييييييييييييه؟

واكنش مامانم
وقتي من تلفن رو جواب ميدم
يعني نميذاره نفس بكشم

یکى از تفریحاتم اینروزا اینه که

با تغییر قیمت سکه میشینم مهریه اطرافیانمو حساب میکنم ببینم چقدر میشه
بابام پرسید چرا یه مدته ناراحتي؟
گفتم پول ندارم
گفت یعني مشکلت فقط پوله؟
گفتم اره
گفت مشکل بزرگيم هست انصافا و رفت
میفهمی؟رفت
بچه های الان واسه خودشون اتاق دارن...

زمان ما بچه ها گوشه داشتن. مثلا میگفتن بچه برو یه گوشه بگیر بشین

تو یخچال ما تنها ظرفی که صادقه ظرف پنیره…

در قابلمه رو بر میداریم توش خیاره



ظرف حلوا شکری رو باز میکنیم توش پیاز داغه

شیشه مربا رو باز میکنیم توش رب گوجست

بطری نوشابه رو باز میکنی توش عرق نعناس

بد زمونه ای شده

‏لباسا انقدر گرون شدن که از این به بعد فقط تو اتاق پرو ؛ منو با لباس جدید میبینید...
یه بار تو اول دبستان بغل دستیم بهم گفت:

مسخره...

منم گفتم: اسم بابات اصغره...

آقا این دیگه تا آخر سال گیر داده بود که تو اسم بابای منو از کجا میدونی
عاشق شعر ابی هستم که میگه

دوستت دارم تا پای جون … میخوای بمون میخوای نمون …
یه “به درک” خاصی تو شعرش داره

در زندگی زخم هایی است که مثل خوره روح انسان را میخورد و آن را به انزوا می کشد

مثل: مشترک گرامی شما 85 درصد حجم بسته اینترنت خود را استفاده کرده اید

ي سوال بد جور ذهنمو در گير کرده:

تو قسمت جا تخم مرغي و جا کره اي يخچال خونه شما هم پر از پماد و قرص و شربت و دارو هس يا فقط تو خونه ما اينطوريه؟!

مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
‏جمعیت امیدوار فقط مایی که

تا حالا هیچ نتیجه‌ای از گارانتی ندیدیم ولی جعبه سه‌راهی و لامپ رو هم نگه می‌داریم به امید گارانتیش.

به حیف نون میگن:چرا ماشینتو
از پلاک شروع میکنی به شستن؟

میگه آخه یه بار از سقف شروع کردم به شستن وقتی رسیدم به پلاک دیدم ماشین خودم نیست!
پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بگیم

قبول کرد
فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد
وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه
ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:
بابام نذاشت بیام!!
ظهر داشتم تو خیابون میرفتم به سمت خونه. روی در یه مغازه نوشته بود: "در صورت بسته بودن تماس بگیرید"
منم شمارشو برداشتم رفتم خونه به طرف زنگ زدم ساعت سه چهار بود.
طرف خوابالووو جواب داد!
بهش گفتم قربان مغازه تون بسته بود من تماس گرفتم!
گفت خب امرتون؟؟
من مونده بودم. گفتم خودتون نوشته بودین تماس بگیرین!
انقدر فحشای زشتی اون زمان داد كه من بی اختیار قطع كردم ):