جدّی والدینمون ما رو آدمای خوبی بار آوردن که چی بشه؟!
بابا خوب و بد رو باهم یاد میدادی حداقل. الان من بزغالهی پاپیونزده، وسط این گلّهی کفتارا چی کار کنم؟!
"سعادت از ماست که پول ما رو بالا کشید." "لطف شماست که بهم توهین میکنید. تمنّا میکنم."
"بله بله، ... دعاگوتون هستن."
واقعا چیه این
شعور، شخصیت، ذات
که طرف با استایل و فیسِ خوب تا دهنشو باز میکنه کنسل میشه!
تو ایران اگه گرسنه ات نشه هیچ تفریحی وجود نداره.
ریکشن بدنم به استرس: حالا این موهای روی کله رو مشت مشت بگیم بریزه تا ببینیم بعدش چه خاکی به سرمون بریزیم.
بعضی حرفا هیچوقت فراموش نمیشه!
نه بخاطر اینکه اون حرفه تلخه؛ نه!
چون کسی بهت گفته که انتظارشو نداشتی..
بعضی رفتارای آدما هیچوقت از ذهنت پاک نمیشه!
شاید اون رفتار از نظر خیلیا بد نباشه ولی تو اون رفتارو از کسی دیدی که برات با بقیه فرق داشته...
بعضی نبودن ها هیچوقت فراموش نمیشن نه بخاطر اینکه اون لحظه تنها موندی، فقط بخاطر اینکه تو همیشه کنارشون بودی حتی زمانی که هیچکسی رو نداشتن!
یه جوری خستهم انگار شب تا صبح تو یه اقیانوس پر از کوسه برای نجات جونم دست و پا زدم. انگار از جنگ برگشتم. انگار شبونه داشتم اهرام مصر رو میساختم.
ترسناک تر از آدمایی که مقصرن ولی بلدن تورو مقصر جلوه بدن، نداریم.
رنج نباید تورو غمگین کنه، این همونجاییه که اکثر مردم اشتباه میکنن. رنج قراره تورو بیدار کنه. چون انسان زمانی بیدار میشه که زخمی بشه. قراره تورو آگاه کنه به این که چیزی درون تو نیاز به تغییر داره. رنجت رو تحمل نکن، درکش کن. این فرصتیه که طبیعت بهت داده تا بیدار بشی. اگه حس میکنی توی مکان تاریکی مدفون شدی و فقط درد میکشی، بدون که تو یه بذر کاشته شده هستی. اینجا نقطه ی دگرگونی، رشد، قوی شدن و سبز شدن توئه.
کی گفته محبت ها هیچ وقت فراموش نمیشن؟ اتفاقا فراموش میشن ازت طلبکارم هستن.
تو بعضی از روابط احساس میکنم طرف مقابلم میخواد تربیتم کنه که چجوری در شرایط مختلف باهاش باید رفتار کنم که به دلش بشینه و اینقدر از این موقعیت منزجر میشم که فرقی نمیکنه کاری باشه، دوستی باشه یا عاطفی، میلم به ادامه دادن از بین میره. تعامل، تربیتی نیست برام، درک کردنیه
هیشکی اندازه آدم نفهم و بیشعور از زندگی لذت نمیبره
به کارهاشون دقت کنید، یه گوساله تو لباس انسان که هر کاری دوست داره بدون توجه به دیگران انجام میده
خودش راحته و لذت میبره، کنارش ده بیست نفری عذاب میکشن
آشنا میشوی و عادت میکنی؛
تغییر میکنند و غریبه میشوند.
تغییر میکنی و دیگر نه آشنا میشوی
و نه عادت میکنی؛
با تمام جهان غریبه میشوی.
بعضی از ضربههای روحی اینطورین که با گذشت زمان کمرنگ میشن، حتی به ظاهر فراموش میشن اما یه شب یهو گلوتو میگیرن و فشار میدن.
یه روز توی روزمرگیهات، اتفاقی به خاطرت میآد که مدت زیادیه بهش فکر نکردی؛
انگار شبی ناگهانی روح تو رو ترک کرده و دیگه به یاد آورده نمیشه. گاهی به یادت میآد ولی دیگه اذیتکننده نیست.
برای فراموشی کوشش نکنید. خودش اتفاق میافته.
چرا اونی که همیشه باید درک میکرد من بودم؟
چرا نگفتم گند زدید به زندگیم؟
چرا نگفتم حالم ازتون به هم میخوره؟
چقدر فشار آوردم به دهنم که جای فریاد، لبخند بزنه!
من تیکه پاره کردم شخصیت خودمو، که احترامشون خط برنداره. اونا بدهکار من شدن وُ من پیش خودم ضمانتشونو کردم که کار به تلافی نکشه !
من نتونستم ببخشم. فقط خودمو زدم به فراموشی
اگه تسویه میکردم تصفیه میشدم !
نَکَردم! ریختم توو خودم
انقدر ریختم توی خودم، که الان سه قلو باردارم!
یه قُل خشم، یه قُل نفرت، به قُل هياهو