((کوچه))
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!.....
عاشقِ شوریده دل
در دفترِ شعرش نوشت
هرکسی یک دلبرِ جانانه دارد
من " تـــــــ♡ـــــو " را . . .
سلام...
میشود به رسمِ قدیم
برایت چند خط دلتنگی بنویسم
پست کنم به نشانی چشمهات؟
میشود به نام کوچک صدایم بزنی
جانم را جدا کنی از جهانِ نبودنت؟
میشود برایت بگویم
گلِ صد پرِ خاطراتی که با تو نداشته ام
کنارِ پنجره ای پشت به شباهنگام بهار
چهارزانو نشسته
با خودش فال می گیرد
یکی درمیان دوستم دارد ندارد؟!
تعبیرش را میدانی؟
میشود برایت بنویسم ما یک نفریم؟
خدا هم شاهد است
همان اولین غروب
توی پیراهنِ آغوشت
حوالی عطر لبخندهات
ته نشین شدم...
نمیدانم چرا حواسِ پرت دنیا
به روی خودش نمی آورَد!
خودت بگو
اگر اینطور نیست
چرا تمام شهر
مرا به نامِ تو می شناسد؟!
چرا شعرهای من
به دنیا که می آیند
رنگ نگاه تو را پوشیده اند...؟!
میشود برایت بنویسم این روزها
هر بار نفس میکشم
دلم هزار مرتبه
برای بوسیدنت تنگ میشود...؟!
❤️
نذارین آدما فکر کنن که هر موقع برگردن منتظرشون وایسادین.
چشمـانم را میبنـدم
در رویاهایـم غـرق
تـو میشوم
و این تنها جایی است
که هنـوز از آن نرفته ای ...
در این لحظات ملکوتی افطار
آرزومیکنم
درلحظه لحظه زندگيتون
خداوندكنارتون باشه
دستتون تودست خدا
قدمتون درراه خدا
وسفره تون پراز برکت
ونعمت های خدا
طاعات وعباداتتون قبول
ما در حالی که غمگین بودیم،
دیگران رو تسلی دادیم!
در حالی که شکست خورده بودیم
به دیگران امید دادیم!
در حالی که نمیتوانستیم لبخند بزنیم
دیگران رو خندوندیم
با ما از قوی بودن حرف نزنید...
پس از اندوه هایمان مانند بهار زنده خواهیم شد...
انگار هرگز مزه تلخی را نچشیده ایم...
⚘༅࿇༅═
هر روز براے خودت
براے دلت ڪارے بڪن
این حوالی باید
بہ دنبال حال خوش دوید
حال بد هر ڪجا ڪہ باشی
ڪمین میڪند
⚡️⚡️
بوسه های سردِ شب بر سینهٔ بی تابِ من
ذره ذره بی صـدا، جان را بـه یغما می بَرد
نامردترین معلم تو زندگیم
تجربه بود ...
که اول امتحان گرفت
بعد درس داد ...
.
هر ڪـه از عشق تو پرسيد....
به او ڪَفتم شُڪـر....
پےش مردم ڪَله از یار؟!همینم ماندهست..!!!
♡჻ᭂ࿐✦
زندگی به هیچکس درس رایگان نمیده وقتی میگی زندگی به من آموخت یعنی تاوانش و دادی /
کنون که گردش ایام را ثباتی نیست،
همان خوش است که
در عشق بگذرد ایام...
*๑Khatereh๑*
((کوچه))
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینi عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
#فریدون_مشیری
*๑Khatereh๑*
بماند ب یادگار...