Saye
۴۷۳ پست
۷,۶۷۲ امتیاز
زن، مجرد

تصاویر اخیر

نسرین گفت:«چقدر عجیب شدن این دو تا امروز. این مقنعه سرش نمیکرد که هیچوقت».
ملیحه رو میگفت.
نیشخند زدم و گفتم:«سعید هم یقه رو تا خرخره بسته»
گفتم:«هر یقه ی بسته ای نشونه ی حرارت بالا و دقت پایینه»
نسرین گفت یعنی چی؟

(ادامه در دیدگاه)
  • Saye

    ...
    گفتم:«شما ماشینو که بی اجازه ی بابات برمیداری میری دور دور، اگه توی تنظیم میزان فشار گاز و ترمز اشتباه کنی، میمالی به ماشین جلویی. جاش روی ماشین میمونه. شب که برمیگردی بابات یه نگاه که به ماشین بندازه همه چیو میفهمه. این دو تام بیشتر از حد مجاز فشار آوردن. جاش مونده»
    تکیه دادم به پشتی صندلی. گفتم:«گردن خیلی پیچیده س. یه مبحث خیلی مهم و عمیق از مستحباته. گرچه من شخصا معتقدم از واجباته. گردن نازکه، رنجوره. فشار لبها رو که یکم بیش از حد زیاد کنی، جاش روی دو جا میمونه. یکی روی گردنت، دومی روی قلبت. و شما دیگه خودت بهتر از من میدونی که کبودی روی گردنت پاک میشه، نشونی که طرف روی قلبت میذاره ولی دیگه تا آخر باهاته. بخاطر همینه که همیشه به سعید میگم اگه واقعا دوسش نداری نبوسش. جاش میمونه»

  • Saye

    نسرین گفت:«به نظرت مقنعه بهم میاد؟»
    بعد زل زد توی آیینه و شروع کرد شالشو به صورتش نزدیک تر کردن. گفتم:«شما که گونی هم بپوشی بهت میاد، ولی نگران نباش. من هیچوقت روی جاهایی که بابات اول از همه چک میکنه ردی از خودم باقی نمیذارم. چون دست بابات از هرچیزی توی این دنیا سنگین تره. گردن مستحبه، ولی احترام بابات واجب» خندید!

کمککک🥲

برا ارائه ۱۵ دیقه ای کدوم موضوع جذاب تره ب نظرتون؟

-تاریخچه تلگرام و بیوگرافی پاول دورف

- پیشینه مایکروسافت و بیوگرافی بیل گیتس
کنار گردنش تتوی کوچکی داشت. نوشته‌ای که به ژاپنی می‌مانست. گفتم: «ژاپنی‌ها، یه هنری دارن به اسم کینتسوگی که وقتی ظرفی می‌شکنه، اونو با رگه‌های طلا پر می‌کنن و وصله پینه می‌کنن» گفت: «دوباره شروع نکن که بخوای درباره‌ی تتوی من حرف بزنیا.»

روی کوه‌های توچال ده سانتی برف نشسته بود. به سختی جای پا سفت می‌کردیم. گفتم: «نه دیوونه. خواستم بگم بعد از یه مدتی، حتا پولدارترین آدم‌های دنیا هم می‌زدن ظرف‌هاشون رو می‌شکستن، که جای شکستگی‌ها رو با طلا درز بگیرن.» گفت: « لابد قشنگ بوده دیگه.» تن‌مان عرق گذشته بود، از شیب تند. گفتم: «هیچ‌وقت، شکستن قشنگ نیست. مثلا اگه تو نباشی، من می‌شکنم. حالا هی بیان منو با طلا به هم بچسبون‌ان، قشنگه؟»

(ادامه در دیدگاه)
  • Saye

    گفت: «عوضش نشون می‌ده یه زخمی داشتی. نه؟ و دووم آوردی. دووم آوردن قشنگه.» بخار کلماتش، می‌تابید و ابر می‌شد. گفتم: «تو قشنگی. لب‌هات قشنگه... گردنت.» گفت: «تتو رو هم بگو. زود باش.» گفتم: «اون خال قهوه‌ای روی ساعدتم معرکه‌ست.» گفت: «قشنگ گفتی. یه ماچ بده.» دورمان خالی بود. سفید. برهوت. بی‌‌هیچ ردپایی.

    لب‌هاش، مزه‌ی نخودچی کشمش می‌داد. گفتم: «کینتسوگی واقعی یعنی همین. یعنی فاصله‌‌ی لب‌هام، با لبای تو پر بشه، آغوشم با تنِ تو، این قشنگه...» گفت: «مرا اهلی کن.» گفتم: «چی؟» گفت: «به ژاپنی اینو تتو کردم.» گفتم: «پس منم ببر که یه گل سرخ تتو کنم.»

    لب‌های قلوه‌ایش را آماده نگه‌ داشته بود برای سُراندن کلمه‌ای. در مرز لعنتی خوف و رجا. گفت: «چند سال بعد به ترکیب آش و توچال و برف فکر کن. مثل ورد هیپنوتیزم. هر وقت همه‌ش جور شد، درباره‌م بنویس.» پرسیدم: «مگه قراره نباشی؟» گفت: «تو نویسنده‌ای. فکر کن اگه همه‌‌ی رگ‌های تو با طلا پر شه، یا با خیال و اندوه من، چقدر خوشگل‌تر می‌شی.»

  • Saye

    دست کشیدم به تن سفتِ کوه. گفتم: «قشنگ نیست. ولله نبودن...» گفت: «هیچ بودنی هم دائمی نیست.» گفت: «اونجا رو باش.» به لبه‌ی کوه اشاره کرد. به روباهی که خیره مانده بود به ما.

    و فراموش کرده بودم همه‌ی این لحظات را. سال‌ها بود که نیامده بودم توچال. ننشسته بودم توی آلاچیقِ مشماپیچی شده. و پیرمرد، کاسه‌ای آش داغ نیاورده بود و بخارش نتابیده بود، که من ردش را بگیرم تا تصویر دورِ کوه‌‌های توچال و اندوه مانده‌ی اویی که اسمش را به‌ خاطرم نمی‌آورم، اما کشمش لعنتی بوسه‌اش را...

برای نام کاربری جز اسم و ایمیل و اسم فامیل چی میتونم گذاشته باشم😐 نظری دارین؟ گم کردم🚶‍♀️
چرا همچینه امشب....
اینجا کسی هست ک تو آموزشگاه تدریس کنه؟
(هرچیزی فرق نداره)
چندتا سوال داشتم
مشاهده ۱۵ دیدگاه ارسالی ...
  • جواد

    تقریباً روال آموزشگاه ها اینطوریه که پول میگیرن و چیزی یاد نمیدن
    فقط مدرک میدن.
    شما خوب آموزش بدید
    موفق باشید

  • Saye

    ممنونم از وقتی ک گذاشتین

بازنشر کرده است.
کیست این مَن؟ این مَنِ با مَن ز مَن بیگانه‌تر
این مَنِ مَن‌مَن کُنِ از مَن کمی دیوانه‌تر؟

بازنشر کرده است.
سایه ارغوان رفت...🖤
آدم دلتنگ دنبال بهونس!
دنبال ی دلیل واسه اینک بشینه زار بزنه...

دلتنگی رو همش نمیشه که به زبون آورد...
مخصوصا ک درمانیم نداره...
دردیه ک ب کسیم نمیتونی بگی..
چون اول و اخرش قراره بشنوی (چاره ای نیست....)

دلتنگی رو فقط میشه گریه کرد...
اونقدر ک ی ذره هم شده خالی شه از درد وجودت...
اونقدر که توان داشته باشی تو جمع و شلوغیا ظاهرتو حفظ کنی...
ک بدونی دلیل نداری واسه دلگرمی و دلت عادت کنه ب یخ زدن!
ک بگی بخندی و ب روت نیاری داری میترکی...
ک کم آوردی... ک خسته ای...

میری کز میکنی ی گوشه فقط گریه میکنی...
تا که سر شی..
تا که از سنگینی غمت و خستگی چشمات خوابت ببره...

فقط ی دلیل کوچیک نیازه...
و چ همه دلیل =)
دلیل غمناک تر از اینک همه جا پر خاطرس؟!
دلیل ساده تر از اینک.... ؟!

چقدر خوابم میاد! =)

بازنشر کرده است.
حکایتِ تلخی ست!
مانده ام برای تو
رفته ای بـرای دیگری...

بازنشر کرده است.
ای فدای صورت ماهت که رؤیت کردنش
عید فطرِ مردم است و عید قربانِ من است!

و من اکنون در حوالیِ بیست و چندسالگی
دانستم که عشق غمگین است!
وقتی تو آنجا در تمام عکس‌هایت
میخندی و من اینجا ذره ذره تمام میشوم...

بهار خانوم!
میشه یِکم تَحویلمون بِگیری؟
میشه سالِ نو، فال نو تحویل بِدی؟
خانوم بَهار!
زندگی بی یار
یکسالِ آزگار
زهرِماااار داد به خوردِمون...
هِی به خودمون وعده‌ی بَهار دادیم!
که می‌گذره این روزا
میاد روز خوبا
پسَر قَد بُلنده مهربون میشه
استاد بَداخلاقه پاس میکنه
درد زانوی مامانِمون خوب میشه
بچّه آبجیمون دُنیا میاد
بهشت میشه دُنیامون اصَن...
صابون زدیم دل دنیامونو!
تو فروردینِت کَف کُنیم از خوشی
نکُنی نا اُمیدِمون؟!
پیش دُنیا و رویامون شرمنده بِشیما!
بَهار خانوم!
خواهَری کُن
بهار شه دُنیامون
زمستونامون سوز داره! ما ام تنها...
یَخ می‌کنیم!
یکی نیست دستمونو ها کُنه...
دلمون ریش شه واسَش
یکی نیست یه جور نگامون کنه
اونجوری که آنجلینا بِرد و نیگا میکردا توو اُسکار
اونجوری نیگامون کُنه غَنج بِریم واسش!
سرما نفَهمیم
این دله فردای قیامت
میاد شاکی میشه ازَتا!!
آتیش جهنّم میسوزونه ‌ها
حالا زود تر اگه میشه
بردار بَساطتو
بِرسون خودتُ‌ به ما
بیا بشین تو دُنیامون
ما اینجا کُلی منتظرتیم....

زن همیشه زیبایی می‌بَخشد، حتی به جنگ!🌻
شب رسید و درد عشقت باز هم شدت گرفت،
مثل دندان درد، شب‌ها یاد آدم می‌کنی...!