اگ این کارُ بیخیال شم کارِ آدم ضعیفاس .
اما خب . هر روز ک بیام باید کلی حرف بشنوم ؟
اونی ک آرزوی زندگی ادم هایی تحتِ عنوان خانواده داشت ، این روز هارو پیش بینی کرده بود احیانا؟
یا فقط خوشحالی و ارامش ۱۰ ، ۱۲ سال ِ اولِ زندگی رو در نظر گرفته بود.
شایدم دلیل اروم بودنش این میتونه باشه ک ، از شدت تهی بودن تو رو انتظار میکشه . و خب چی بهتر از این ک موجودی عمیقن ، هستیِ تو رو بخواد؟
و خب خیلی ناراحت کنندس .
تهِ همه آرزوهات هم شادی نیس .
یا باید نسبت ب خانوادم احساس ناراحتی داشته باشم یا نسبت به ارزوها؟
کاش ارزوهایی ک ادم رو ناراحت میکنن هیچوقت ب ذهنمون خطور نمیکردن .
هِی نوشتم ، هِی پاک کردم . تهشم نفهمیدم خجالتی بودم یا مغرور . دیگ خودمَم خودم رو نفهمیدم . بحثِ دغدغه نبود . بحثِ خواستن بود .
ک بجای برگشتن ، مثِ همیشِ فرار کردم .
امیدوار بودم ک دنیا در پارت های مختلفی از هم جدا ، و زندگی هِی از نو ، شروع میشد . نَ پایانِ همیشگی رو دوس داشتم و نَ جاودانگی و ابدیت در یک تن . دلم میخواس هر بار در فضا ، فرهنگ و رسومِ متفاوتی بدنیا بیام با تجربه های متفاوت . یک بار گل فروش باشم ، یک بار سرآشپز و رستورانِ خودمُ داشته باشم ، یه بارم مامور مخفی ، یه بارم با استعدادِ بازیگری متولد شم البته باید ، یه ذره تمایل به مشهور شدن هم در وجودم قرار داده میشد . یه بارم رزمنده باشم تو ارتش با اون بوت های بند بندی و لباسی که بهم احساسِ محکم بودنُ مسئولیت میده . میدونی دلم نمیخواد همه اینارو تو یه بار زندگی تجربه کنم . از ناخونَک زدن به کاری و رها کردنش متنفرم . دلم میخواس وقت و عمرِ کافی برای عمیق شدن تو هر کاری وجود داش . دلم میخواس هر بار از نو متولد بشم . شاید .