هدفم از نوشتن همه متن هام فقط آرامشه
هرکسی ی جوری آروم میشه منم با نوشتن
چقدر دردناک است
تماشای رفتن امید هایی ک عمری در تو زنده بود ...
از کوچه ک میگذشتم امید را دیدم
او با نگاهی تلخ چمدان بر دست از من گذشت ...
شاید بعد از خالی شدن آن شیشه الکل حال خرابم رو شود
یادتان هست گفتم حال خرابم را زیر شیشه پنهان کرده ام ؟
زمان میگذرد
ما یک مشت مست ک نشسته در خیابان با صدای بلند میخندیم
امشب شاید همان شب باشد ک پلیس هم مهربان میشود !
شاید ..
شاید امشب الکل بتواند امید را برگرداند ب من
شاید ...
دوستانم شراب مینوشند
من هم با خنده های فیک حال خرابم را زیر شیشه های الکل پنهان میکنم ...
دستانم پر از زخم
دلم خون
امید هم در حال جمع کردن کوله بارش است ...
من همشو تجربه کردم
ب وقتش نماز خوندم، روزه گرفتم ، دعا خوندم
ی آدم مهربان بودم ک آزارم ف کسی نرسید
مال کسیو نخوردم دل کسی رو نشکستم
توهین نکردم
مراسمات مذهبی رفتم ، سینه زنی و...
______
تهش شدم این ، بزرگترین معلم تجربس
من فهمیدم هیچ موجودی ب اسم خدا وجود نداره
آدما جون میکنن ب ی چیزی ی جایی میرسن ، تهش میگن خداروشکر
و این احمقانه ترین حرفی هست ک شنیدم
چون اونا جون کندن ب اونجا رسیدن اونا مواظب خودشون بودن ک سالم موندن ، ولی ی موجود ناشناس رو شکر میکنن
ی ماه دیگه میخوام ی چیز جدید رو تجربه کنم
تصمیم گرفتم ی تتو زیر گردنم بزنم
( من خدایی ندارم ، بازنده یا برنده تنها مقصر منم )
الان چی شد ؟
چرا باز من آدم بده شدم ؟
نمیدونم چرا هر وقت از یکی ناراحتم ، تهش خودم مقصر میشم
رفاقتتون ب درد خودتون میخوره
ی مشت آدمی ک دوست دارن توو خصوصی رفیق باشن ولی عمومی غریبه