زن مردی ثروتمند یا زیبا یا حتی شاعر نمیخواهد ؛
او مردی میخواهد که چشمانش را بفهمد ،
آنگاه که اندوهگین شد با دستش به سینهاش اشاره کند
و بگوید :
اینجا سرزمین توست ...
- نزار قبانی
اگر چای هایی که ریختی همه دلسرد شدند
یا گل های قوریات همه پژمرده شدند
اگر روزی آستین چهارخانه هایت نامرتب شدند
یا گرههای بند کفشت به دست که هیچ، به دندان هم باز نشدند
میان بر ها و کوچه پس کوچه ها هم پر از ترافیک شدند و ساعت ها از عمد دقیق شدند
سراغ من بیا
من به گل های قوریات آب می دهم
آستین چهارخانه هایت را امن میکنم
گرههای کورت را بینا میکنم و ساعت هایت را تنبل...
سراغ من بیا
دستان من وطن توست
قلب من وطن توست
تمام من وطن توست
| درسا کاظمی |
و جهان عاشق چشمان سیاهت شده است
و خدا قاریِ قرآن نگاهت شده است
حیف موهای بلندت که کوتاه کردی
حیف که در کار خدا باز دخالت شده است
محمد_نوشاد_بلیدیی
هر شب به رفتن فکر می کنم اما
هر صبح
پیراهنم را از چمدانی که در خیال بسته بودم
بیرون می کشم
هر شب به رفتن فکر می کنم
اما هر صبح
موهایم را می بافم
سر کار می روم و به نرفتن ادامه می دهم
چند زن مثل من
مدام لای لیوان های ته گنجه
در پی دری به سمت کوچیدنند
چند تن مثل من ملافه ها را جوری صاف می کنند که انگار
جاده های جهان را برای رفتن
تو تابه حال
از خانه ات در طبقه آخر یک آپارتمان تونلی برای فرار کنده ای
تو تا به حال
وقت اتو کشیدن
نقشه فرارت را هم کشیده ای؟
آدم چطور می تواند پشت دری که قفل نیست اینقدر زندانی مانده باشد؟
| رویا شاه حسین زاده |
من از كودكى از انتظار بيزار بودم
از انتظار براى رسيدن سرويس مدرسه
انتظار براى گرفتنِ جايزه ى نمره ى بيست
براى زودتر صبح شدنِ روزهايى كه زنگ ورزش داشتيم
براى مبصر كلاس شدن
زودتر تمام شدنِ زنگ كسل كننده ى آخر
رسيدنِ سه ماهِ شيرينِ تابستان
براى پوشيدن لباسهاى عيد
گرفتن عيدى از دستان مادربزرگ
براى رسيدنِ اولين برف
براى رسيدن به كلاسهاى بالاتر
براى كنكورِ دوست نداشتنى
گشتنِ اسمم لابلاى قبوليهاى دانشگاه، در روزنامه ى اول صبح
براى گرفتن نمره از استاد
براى سرى در جامعه بالا گرفتن
پيدا كردنِ موقعيت شغلى مناسب
پول
پيشرفت كارى
براى دوست داشتن...
براى دوست داشته شدن...
صحبت از ازدواج نميكنم،
من را همين دوست داشتنِ ساده ى بى آلايش كافيست
اما حتى براى همين دوست داشتن هم منتظر ماندم
من از كودكى طعم تلخِ انتظار را هر سال و هر ماه و هر روز و هر ساعت چشيدم تا برسم به اين نقطه!
به اين نقطه ى بلاتكليفى
به اين نقطه اى كه نميدانم تا كى بايد صبر كنم؟
نميدانم انتهاى تمامِ صبورى ها،چيست؟
ميرسم به دوست داشتنى كه ارزش اين همه انتظار را داشته باشد يا نه؟
حالا هم منتظرم
منتظرِ تو...
علی قاضی نظام
همیشه که پاییز
فصل عاشق شدن، قدم زدن و شعر خواندن نیست!
گاهی هم فصلی ست
که می شود روی بعضی از خاطره ها
مثل برگ های ریخته شده درخت
پا گذاشت و رفت...
| فرشته رضایی |
سی و چند سالگی یک زن را هرکسی نمیفهمد...
سی وچند سالگی یک زن یعنی جمع دل فریبی و شیطنت ضرب در وقار و متانت
زن سی و چند ساله را باید توی یک مهمانی
با لباس شب مشکی و موهایی که از پشت سر جمع کرده، دید...
لباس بلندی که گاه روی زمین کشیده میشود
خرامیدنش و گام های شمرده، شمرده اش را...
زن سی و چند ساله تازه اول پختگی ست
سرشار از هوشی زنانه و زیبایی دوچندان
شبیه نسیم خنکی که عصر یک روز تابستانی روی پوست عرق کرده میوزد
شبیه صدای دل انگیز خوردن باران روی برگ ها
شبیه هرچه که تو را وارد یک خلسهٔ شورانگیز می کند
زن سی و چند ساله مخدری ست که زندگی را سرحال می آورد
زن سی وچند ساله یک نقاشی بی نقص است از مجموعهٔ هرآنچه میتوان در یک قاب جمع کرد.
همیشه می گفت:
تا به امروز
کسی را به اندازه ی من
دوست نداشته است
اما من هرگز به او نگفتم
که اصلا قبل از او
کسی را دوست نداشته ام...
خوب تر می شد اگر هوا می شدم،
می خزیدم میان آغوشت،
غرق دستانت می شدم،
بر سر و رویت بوسه میزدم...
برای یک دم و بازدم هم که شده،
یکبار،
یک لحظه،
نفست می شدم؛
شاید هم تا نزدیک های قلبت راه پیدا می کردم!
هوا می شدم،
می پیچیدم لای ابریشم موهایت...
اگر هوا می شدم،
هوایت را بیشتر داشتم،
همه اش دورت می گشتم!
می رفتم در تار و پود پیراهنت،
هم رنگ عطرت می شدم...
هوا که می شدم همه اش کنارت بودم...
کاش هوا می شدم...
کاش...
•مریم صدر
سی و چند سالگی یعنی مراقب باش
یعنی مواظب باش بی گدار به آب نزنی
سی و چند سالگی یعنی بترسی از اشتباه
که از سی سالگی به بعد باید درست تر و متین تر رفتار کنی
سی و چند سالگی دیگه صدای جیغ توی تونل رو نمیده
دیگه نمیزاره فریاد بکشی و بگی هی فلانی من عاشقتم
باید آروم و چراغ خاموش حرکت کنی
سی و چند سالگی چیزی شبیه بی حسیه
مزهی گسی
سی و چند سالگی یعنی من شونهی محکمى ام، تو تکیه کن
من قابل اطمینانم، با خیال راحت دستاتو بهم بده
وقتی سی سالت میشه دیگه میدونی چه رنگی بهت میاد
چه عطری باید بزنی
چطوری باید لباس بپوشی
حتی چطوری باید عاشق بشی
سی و چند سالگی چیزی شبیه روز وسط هفتهس
چیزی شبیه ساعتهای عصر
برای هرکاری هم دیره هم زود …
حالا من پایَم به سى و سه سالگى باز شده است
و باید سعی کنم آروم و بدون اشتباه به آرزوهایم برسم
علی قاضی نظام
بگذار خیال کنیم جهان در صلح است..
پنجره را باز کن..
هرچیز سادهای که خوشحالت میکند را بیاور
چای تازه دم
یا شربت گلاب...
به تماشای آسمان بنشین..
بگذار خیال کنیم پشت در خانههایمان آرامش است..
بگذار خیال کنیم هیچ چیز نمیدانیم..
ساعت دیواریایت را پشت به رو آویزان کن..
بی خبر باش از آنچه در جهان میگذرد..
بگذار خیال کنیم جهان در صلح است.
- فرزانه صدهزاری
Mandana
( سکوت )FA-GH