Mandana
۶۳۴ پست
۳۴۱ دنبال‌کننده
۴,۷۰۸ امتیاز
زن، متاهل
۱۳۶۷/۰۷/۰۱
آروم و عادی
instagraph.ir/harfeto/84..

تصاویر اخیر

بازنشر کرده است.

ای كاش نريزد

به هم آرامشِ روحت

من بند دلم

بر رگِ اعصاب تو بند است

 


انقدر خوبی و مهربانی رو از هم دریغ کردیم

یکی هم میاد خوبی کنه

فکر میکنیم مشکلی چیزی داره !!!



نیستی
اما جولان میدهد
مهرت در جانم


آدمها فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند جور دیگری زندگی میکنند. شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو بسازند،
محکم و بی نقص!
اما حقیقت ندارد.
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی
کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر آدم ساختن بودیم،
از همین جای زندگیمان به بعد را
میساختیم...


بوی تمشک های وحشی 
دیوانه ام می کند ...
وقتی 
به تو 
لبت 
و بوسه ای
فکر می کنم...
.
بهنام_محبی_فر
 

لهجه خندیدنت
چه به لبهایت می آید
مانند نوبرانه های انار
روی شاخه های پاییز
دیدنش لذت بخش است اما
وسوسه چیدنش آدم را دیوانه میکند
آریا_نوری


حس میکنم خداوند تو را دقیقا طوری آفرید
که مناسبِ ربودن دل باشی...
ببین حتی موهای فرِ تو مناسب برای لانه کردنِ بوسه های من است...
اگر موهایت صاف و بی حالت بود بوسیدن دیگر چه فایده داشت؟!
.
بهاره_رحمانی


خــوب ِ مــن ،
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم


قرار بود مرگ مارا از هم جدا کند …

و مرگ حتماً دختریست با موهای مشکی

کمی بهتر از من که تو دوستش داری

و دست در دست با او قدم می زني



گاهی زانوهایت
می شود تمام دنیایی که داری !
آنها را در آغوش می کشی
و فقط اینگونه می شود
تنهایی را تاب آورد
با یک آغوش خیالی . . .


عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
و غمــت سـهم ِ مــن!

مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...

✿ کپشن خاص ✿

موهایت را همیشه برایم
جو گندمی نگه دار
جو یا گندمش
فرقی ندارد؛
همین که
برکت زندگی‌ام
می شود
کافیست!


خودم را زیبا کرده‌ام
آراسته همانطور که دوست داشتی
خواهی‌ آمد
انگار که هیچوقت نرفته بودی
غرق بوسه‌ام خواهی‌ کرد
غرق بوسه خواهم شد
و من مثل هیچوقت‌ها
هیچ اعتراضی نخواهم کرد
چقدر امروز همه چیز مثلِ آنوقت‌ها شده که هنوز هیچ اتفاقی‌ نیفتاده بود

نیکی‌_فیروزکوهی


دلم گرفتہ
بہ ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطہ تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد...!!!
 جان


ﺟﻬﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮے ﻫﺴﺖ
ﻭ ﺑﺮﺍے ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ
ﻧﯿﺎﺯے ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻧﺪﺍﺭﻡ؛

ﮐﺎفے ست
ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﻋﺒﻮﺭ ﮐﻨﻢ …


شب ها را تا نزدیکی های صبح می نویسم
از تو
از دلتنگی
از آدم ها
رفتن ها، آمدن ها
فصل ها و ماه ها و روزها...
قلمم که خوابش گرفت، می خوابم
خواب تو را می بینم
خواب آمدنت، رفتنت، فصل ها و ماه ها و روزهایی که نبودی...
ساعت کوک شده ام که جیغ می کشد
دلم نمیاید پلک هایم را باز کنم
می دانم پشت پلک هایم تو نیستی...
اما مگر آدم چقدر می تواند با چشم های بسته طاق باز روی تخت بماند
عین رابطه که آدم مگر چقدر می تواند چشم هایش را به روی خیلی چیزها بسته نگه دارد...
چشم هایم را مثل خوردن همان شربت تلخ سرماخوردگی باز می کنم...
از سرزمین رویا برمیگردم به دنیا...
همینطور که دارم قهوه آماده می کنم
یاد خواب دیشبم می افتم... برگشته بودی...
نیت می کنم
فنجان قهوه را چپه می کنم توی نعلبکی...
فنجان را برمیگردانم
و با یک نگاه به داخلش می فهمم قدیمی ها راست گفته اند که خواب زن چپ است...
صبح زمستانی من
لابه لای اشکال عجیب و غریب نبودنت
اینگونه گس
آغاز می شود
.
پریسا_زابلی_پور