سینیوریتا

کوچک باش و عاشق...که عشق میداند آئین بزرگ کردنت را... بگذار عشق خاصیت.. بیشتر

سینیوریتا
۱۶ پست
۲۱ دنبال‌کننده
زن

تصاویر اخیر


وقتی تو را در آغوش می‌گیرم،
همه چیز را از یاد می‌برم!
یادم می‌رود سبزی از درختان است و آبی از آن آسمان...!
باور کن خودم را نیز از یاد می‌برم.
و حتی یادم می‌رود،
زمستان سرد است و تابستان را باید در خُنَکای سایه‌ای سر کرد.
می‌ترسم در آغوشت،
حتی نفس کشیدن را فراموش کنم،
و حیات را ببازم!
و تو را.
مشاهده ۵ دیدگاه ارسالی ...

جمعه‌ها را باید قاب گرفت.

درست مثل همان عکس های قدیمی و خاک گرفته ی روی دیوار.

انگار جمعه ها ماندگار ترین روزهای آفرینش اند...

تلخی ها و شیرینی هایش، قاب می شوند و می چسبد به دیوارخانه ی دلت. مثل لبخند های مادر بزرگ در آن عکس قدیمی. یا مثل گریه های من در آغوش مادر، که با دیدنش در عکس های قدیمی، همیشه لبخند می زنم.

مرد و زن هم ندارد... جمعه ها باید کسی را داشته باشی که تو را در آغوش بکشد! جمعه ها را بایدعاشقانه گذراند؛ تا غروبش دلگیرت نکند.

باید دست در دست های گرم تو گذاشت و جاده ها را یکی یکی فتح کرد.

آخر باید یکی را داشته باشی تا با بوسه های بی هوایش به تو بفهماند که جمعه ها عشق تعطیل نیست؛ لعنتی تازه سر آغاز عاشق شدن است...

مشاهده ۶ دیدگاه ارسالی ...
  • Reza

    سلام ابجی گلم. شبت بخیر
    کارت درسته همیشه. اره اون سایت قبلی جا افتاده تره. ایشالا هروقت تو اون سایت فعالیت کردی، میام ابجی عزیزم

  • سینیوریتا

    بیا داداش من اونجام



با دو تا چشمِ گردِ سیاه نگاهم می کنند

آدم ها

خیابان ها

دیوار ها

درخت ها

سیم ها

کلاغ ها

تمام هفته من با آنها حرف می‌‌زنم

شعر میخوانم

خاطره تعریف می‌کنم

و آنها با چشمانِ سیاهِ گردشان

در سکوت

نگاهم می کنند

جمعه که می شود

من گوشه‌ای می‌نشینم

آنها برایم حرف می‌‌زند

شعر می‌خوانند

خاطره تعریف می کنند

و من

با دو چشمِ گردِ سیاه

در سکوت

نگاهشان می‌کنم

.... کجایی تو ؟؟.


جمعه

بهانه است

من تمام روزهای هفته

مَنگ

چشمان

توأم


انگار جمعه

حق یتیمی را خورده

و خدا عاقش کرده

طوری که به دل هیچ کس ننشیند

 


جمعه ها را نمیشود به تنهایی سپری کرد

باید کسی را داشته باشی

تا ساعت های تنهایی ملال آور را به پایان برسانی

کسی که از جنس خودت باشد

نگاهت را بخواند، بغض صدایت را بفهمد

جمعه ها باید کسی را داشته باشی

تا دستانش را در دستانت بگذاری و تمام شهر را قدم بزنی

کسی که در کنارش زمان و مکان را از یاد ببری

جمعه ها به تنهایی تمامت میکنند اما تمامی ندارند

 


 



جمعه ها

قصه ی دلتنگی بی حوصله هاست

قصه ی ماتم من

از غم این فاصله هاست !

آه از این مشغله ها

فاصله ها و گله ها ؛

جمعه ها ؛

بی تو درون دل من ولوله هاست …


جمعه ها

بيشتر از هر روز ديگر نگرانت می شوم

می ترسم دلت بگيرد

و كسی را نداشته باشی تا غصه هايت را به جان بخرد

می ترسم دلت بگيرد و غم هايت تازه شود

جمعه ها بيشتر از هر روز ديگر نگرانت می شوم …


آخر هفته دلم تنگ تر از هر روز است

جمعه ها پای دلم لَنگ تر از هر روز است

ابر چشمم پر از بغض و دلم بارانی است

سوز این حنجره خوش رنگ تر از هر روز است

 

بازنشر کرده است.


 

جمعه ها شرح دلم یک غزل کوتاه است

که ردیفش همه دلتنگ توام می آید

 

___________________________________


روزها بدجنس شده‌ اند !

از شنبه‌ اش بگیر تا پنج‌ شنبه

دلتنگی‌ ها را قایم می‌ کنند

آن‌ وقت شب‌ ها در دل تاریکی

یواشکی دست به دست می‌ کنند آن‌ ها را

بیچاره جمعه !

صبح که بیدار می‌ شود

می‌ بیند تمام خانه‌ اش تلنبار شده از دلتنگی

بغض می‌ کند از همان اول صبح‌ اش

 



جمعه هم شعر خداست

غزلی رویاییست

که ردیفش غربت

قافیه اش تنهاییست

جمعه را باید خواند

جمعه را باید زیست

جمعه هم رنگ خداست

یک بغل زیباییست


جمعه ها دارد دلم حال و هوای دیگری

می پرد برق از نگاهم با صدای هر دری

شوق دیدار تو دارم خسته ام از بی کسی

خوشبحال هر که دارد، در کنارش دلبری

مشاهده ۷ دیدگاه ارسالی ...

لب بزن بر لب من ...
تا که ببوسم لب تو ...
بِچِشم آن لب مستُ ...
بِشوم مَضرب تو ...
بکشم سِفت در آغوش ...
همه ی هَست تو را ...
بزنم بوسه چنان ...
بر لبُ بر غَبغب تو ...!!!

دیکتاتور

تویی و آغوشت !

که هر بار

مرا تسلیم می کند . . . !