вαяαη
۵۷ پست

تصاویر اخیر

موردی برای نمایش وجود ندارد.

گاهی باید:
سوار بر قایق شکسته ی آرزوها،
مرزهای بی کران بودن را،
با دستانی شکسته و خالی پارو زد؛
و شاپرک زیبای امید را،
از سرای سینه،
پرواز نداد!

هر "تو" یی
یک "او"دارد
که در "منَ" ش
"ما"یی پیداست
و "آنها"یی ناپیدا...!!!


غروب که
می شود
تنهایی ام
دلش
می گیرد
دلم
دردش...!

گل دانم خالی
بود
گودال دلم پر !

در سبد سادگی ام
سیب ها را میان خود
قسمت کنید... من بِه
سهم خود، رسیده ام !

باورم بر بارور بارانیست
که محصولش
چیزی جز
جان گرفتن
"علفهای هرز" نیستند ...

فقیر، تکیده کودک می گفت
آقا - ستاره ها - داد ما را چرا
در گوش خدا نمی خوانند...؟

وَ من، تنها دست می کشیدم !
ته مانده با نفسم
سپس، چند آه ه ه ه سوی خدا...

لحظه ها خاطره خواهند شد
آنگاه که دیگر باز نمی گردند !

تنهایی، زیباترین
تصویر دنیاست !
دنیا، زشت ترین
تصویر، تنهایی !

نُت های عشق ...
نیازی به رهبر ارکستر ندارند
بنواز ...!
  • вαяαη

    یک "گره سیاه" بیانداز
    به روی چشمانت
    تا در دلم
    هزار" چنگ "
    بیفتد ز تیر مضرابی ...

دیدگاه غیرفعال شده است.

دقایقی
با دغدغه ها،
تنهایم
بگذارید !
می خواهم
آویخته
بیاندیشم !

یک قدم برمی دارم، صد آه جا می گذارم
 دیگر بیا که - دیگر - بریده ام !
 دست کم بیا تا این قصه را با هم تمام کنیم ! 
نا تمام، بیا بگو من با این همه فعل، وَ حاصل مصدر چه کنم؟...
مشاهده ۴ دیدگاه ارسالی ...
  • omida

    زیر مجموعه ی خودم هستم

    مثل مجموعه ای که سخت تهی ست

    در سرم فکر کاشتن دارم

    گرچه باغ من از درخت تهی ست

    عشق آهوی تیزپا شد و من

    ببر بی حرکت پتوهایم

    خشمگین نیستم که تا امروز

    نرسیدم به آرزوهایم

    نرسیدن رسیدن محض است

    آبزی آب را نمی بیند

    هرکه در ماه زندگی بکند

    رنگ مهتاب را نمی بیند

    دوری و دوستی حکایت ماست

    غیر از این هرچه هست در هوس است

    پای احساس در میان باشد

    انتخاب پرنده ها قفس است

    وسعت کوچک رهایی را

    از نگاه اسیر باید دید

    کوه در رشته کوه بسیار است

    کوه را در کویر باید دید

    گرچه باغ من از درخت تهی ست

    در سرم فکر کاشتن دارم

    شعر را، عشق را، مکاشفه را

    همه را از نداشتن دارم...

  • вαяαη

    با آن همه فریاد اما که از حنجره زخمی کشیدم...


دل و دلدار
در قفسِ
"ثانیه, دقیقه و ساعت"
گرفتار ...!

با زخم ها
" تن ها "
تنهایی ام را
- تنها -
نمی گذارند !
کاردهایِ آلوده،
استخوانم...!

آلودگی در شهر بود ...
و بالاجبار مسیرم
افتاده شد به بیرون شهر
با کمربندی !

دیدگاه غیرفعال شده است.