فصل برگریزان
۱,۸۷۵ پست
۸۲ مشترک
۷۴ پسند
عمومی

رتبه گروه

مبنای تعداد کاربر رتبه ۳۶
مبنای تعداد هوادار رتبه ۱۶
مبنای تعداد ارسال رتبه ۴۰

گروه امروز فاقد فعالیت بوده است.

کاربر فعال ماه مشخص نمی‌باشد.

عشق یعنی؛
رامِ آغوشت شدن،
دلباختن...
عشق یعنی
من اسیرم و تو بُردی
در تمامِ جنگهای تن به تن....
سیاه
شب چشم هایت...
گیسوانم
رو_
سفید کرد!
لعنت به دلتنگی
که حتی
جمعه را
تابیخ گلویت
دکمه می کند...
یاد اون روزهای کودکی بخیر...
ای عشق دف نزن برایِ دلِ غرق ِبه خون
کاین کهنه غم ها را نیست دگر میلِ جنون
مرا افسون چشمانت خرابم می کند هر دم
که هر کس دیده با تلخی بر این دیوانه می خندد...
بر قاب های کهنه ی احساس و دل بستن
مانده به جا صدها ترک با هر مرور عشق
تشکیل نیم دایره لب هایت شاید برای خیلی ها نامش لبخند است اما برای من نامش تشکیل زندگیست..
بیا در آغوشم تا هر دو غرق در رویا شویم...
مشاهده ۱۲ دیدگاه ارسالی ...

هر چه از دست میرود بگذار برود...
چیزی که به التماس آلوده باشد را نمیخواهم...
حتی زندگی...

بازنشر کرده است.

خوانده بودم از محبت خار هم گل می‌شود

شد ولی دستی به غیر از من گلابش را گرفت...

تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل

نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری

نفس علیل پیران تب لازم آورد، هان

تو چه لازم این جوانی به تبی تباه داری

تو را همچنان
همچو یک راز
نگه میدارم،
چه فصل خوبی ست
زمستان...
حالِ پریشانم را
گردنِ او، می اندازم
چه زیبا،
نشسته ای آن دور
به تماشایِ
ویرانی من.
بازنشر کرده است.
تو زنی عادی نیستی!

تو خود

حیرتی!

گمانی !

در آنچه می خواهد به ناگاه فرا رسد

چگونه در لحظه کشف و الهام

آب از دل سنگ بیرون می آوری ؟!

چگونه با تکان مژه ای

ماه تنها را هزار هلال می کنی ؟!